کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم.

خارج از آفتاب و بوسه ها و عطرهای وحشی همه چیز بیهوده است.

 

                                                                     آلبر کامو♡

 

  عشق چیزِ مردانه ای ست

گاهی لُخت توی خانه می گردد

گاهی روی تختت می خوابد

و گاهی که می خواهی روی شانه های ارضا شده اش گریه کنی

رفته است..

 

                                  سید مهدی موسوی

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

سلامی دوباره خواهم داد

به رشد دردناکِ سپیدارهای باغ

که با من از فصل های خشک گذر می کردند..

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

آن موسیقی و صدای کلاغ های سرگردان هر شب در ماندرلی شنیده می شود 

و تمامِ پرنده های این اطراف را به این گوشه ی متروکِ دنیا دعوت می کند..

دارم به این فکر می کنم که بهارِ ماندرلی چگونه خواهد بود! 

سبز  و جوان و غرق در شکوفه..

پرنده ها

کلاغ ها

و صدای رودخانه که از کمی دور تر شنیده می شود..

 

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

منو تو پنجره های قطار در سفریم

سفر مرا به تو نزدیک تر نخواهد کرد..

 

روزگاری شعر های فاضل نظری را می خواندم و این بیت هرگز در من کمرنگ نشد. 

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

چطور ممکن است این حالتِ دژاگو را که گه گاه برایم اتفاق می افتد دوست داشته باشم؟! وقتی برای لحظاتی مرا معلق میانِ زمین و آسمان نگه می دارد تا پریشانی را لمس کنم..

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

من عاشقِ این صبح بارانی ام. 

فضای خانه را یک جورِ قشنگی تاریک و روشن کرده. تمامِ شب به هر سختی که بود حتی برای چند لحظه از خواب دل می کندم تا صدای باران را گوش کنم.

صدای عبورِ گاه و بی گاهِِ ماشین ها در خیابانِ خیس..

حتی هنوز هم این صدا را می شود شنید. چه لذتی بالاتر از این که چراغی روشن نکنی و در نورِ کمرنگِ آسمانی ابری بنشینی و کتابت را بخوانی و صدای عبور ماشین ها از خیابانِ خیس خواب آور باشد.

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

قرار است از این به بعد دوشنبه شب ها با آقای کافکا در ماندرلی قدم بزنیم و اوقاتِ خوشی برای هم بسازیم.  کتابِ یادداشت های شان را برایم هدیه آوردند و کتابخانه ی کوچکم بسیار خوشحال است از این آشنایی.  کتا کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....ادامه مطلب

آقای خاکستری پوش، از راهِ دور که با من حرف می زنید، روحم پروانه باران می شود! 

 

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

و عادت های خوب را در خودمان ایجاد کنیم.

مثلِ شب زود خوابیدن را. 

مثلِ از گوشی فاصله گرفتن را.

آرام بودن را تمرین کردن.

و چقدر خوب است تمامِ این ها..

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....

همان جای زندگی ایستاده ام که شاعر سرود: تو برگشتی تا من خدا رو ببخشم

کاش من آنقدر پول داشتم که بتوانم یک کتابفروشی داشته باشم....